امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

امیر عباس بابا

بیماری امیرعباس و انتقال به بیمارستان دیگه

ساعت حدود 4 صبح بود که داشتم تو خونه برای نماز صبح وضو میگرفتم که گوشیم زنگ خورد , سریع گوشی رو برداشتم دیدم مامان امیر عباسه اولش گفت برای نماز خواب نمونی بعد از کلی من من و مکث گفت که امیر عباس رو بردن زیر اکسیژن گذاشتن گفتم چرا ؟ گفت یکم تندتند نفس میکشید گفتن یکی دو ساعت زیر اکسیژن باشه خوب میشه برش میگردونن. نماز خوندم از فکر و خیال دیگه خوابم نبرد تا 6 صبح دوباره زنگ زدم گفت هنوز نیاوردنش , ولی گفتن مهم نیست تا موقع ترخیص حالش خوب میشه , ولی حدود ساعت 7:30 که زنگ زدم به خاله امیرعباس گفت اینجا گفتن باید دو سه روزی حداقل زیر اکسیژن باشه و تو این بیمارستان هم بدلیل شستشو نمیتونن نگهش دارن و با بیمارستان امام حسین هماهنگی کردن باید اعزام ...
14 مهر 1391

زیارت برای تشکر از آقا

ساعت حدود 12 بود که آقاجون , عزیزجون و خاله جان دکتر امیر عباس که عصر از بیرجند راه افتاده بودند , رسیدن بیمارستان و با کلی هماهنگی عزیزجون و خاله جان رفتن دیدن امیر عباس و مامان گلش , بعد از مدتی مادرجون و عزیزجون برگشتن و خاله جان موند پیش امیر عباس و مامان جونش . من و مادرجون امیر عباس رفتیم حرم آقا برای عرض ادب و تشکر از آقا , بعد از خواندن نماز زیارت و نماز شکر و دعا برای سلامتی امیر عباس و مامان جونش و دعا برای همه اونایی که التماس دعا گفته بودند , حدود ساعت 2 صبح بود رسیدیم خونه . ...
14 مهر 1391

تولد آقا امیر عباس گل پسر بابا

بالاخره بعد از کلی انتظار امروز ظهر به همراه مادرجون امیرعباس راهی بیمارستان شدیم و گل پسر بابا ساعت 17:50 تو زایشگاه بیمارستان بنت الهدی افتخار ورود به این دنیا رو دادن و دل همه رو شاد کردن خوش اومدی گل پسر بابا الهی به حق اسمت همیشه سالم و پاینده باشی بابایی ...
13 مهر 1391

تولد آقاجون امیر عباس و یه خبر خوش

امشب تولد 64 سالگی آقاجون امیرعباس بود , همه برای عرض تبریک و برگزاری یه جش ساده خودمونی رفتیم خونه آقاجون . همه بودیم جای عمه امیرعباس خالی بود , آخه اونا بیرجند هستن . زمانی که عمه برای عرض تبریک به آقاجون زنگ زد فهمیدیم که اونا هم نی نی تو راه دارن و قراره برای امیر عباس یه همبازی بیارن , که باعث شادی همه شد . انشاالله به سلامتی بیاد ...
8 مهر 1391

انتظار تو شب و روز میلاد امام رضا(ع)

سلام امروز میلاد با سعادت امام رضا(ع) بود , میلادش بر همه عاشقانش مبارکباد انتظار برای تولد امیر عباس دیشب و امروز یه رنگ و بویی دیگه داشت , بوی میلاد آقا رو میداد . همه میگفتن اگه امروز بیاد باید اسمشو بزارین رضا یا امیر رضا یا مشابه اینا ولی من میگفتم نه میرم با آقا صحبت میکنم میگم ازم راضی باشه اسم عموشونو روی پسرم گذاشتم   ...
7 مهر 1391

اوج انتظار تو آخرین لحظات شهریور

تا الان فکر میکردم فقط من و مامان امیر عباس خودمونو وعده نیمه اول میدادیم و منتطر بودیم نیمه اولی بشه . تازه امشب متوجه شدم ظاهرا همه مثل بابابزرگ و مادر بزرگ من و مامانش , آقاجون و مادرجون و خاله و عمه امیر عباس , همه ساعت 12 شب 31شهریور پیگیر بودن ببینن این مسافر ما اومد یا نه ؟ ولی از این پسر خونسرد ما خبری نشد که نشد , همینجوری شد نیمه دومی "انشاالله به سلامتی باشه" ...
1 مهر 1391

انتظار برای اومدن نی نی

بالاخره بعد از 7 سال تو سال 1390 تصمیم گرفتیم یه فرزند دیگه داشته باشیم . همون اول قرار گذاشتیم اگه خدا بهمون دختر داد اسمشو بزاریم نازنین زینب و اگر بهمون پسر داد اسمش باشه عشق باباش "عباس" , تو اسامی یه اسم دیدیم که خیلی بدلمون نشست " امیر عباس " از روزی که فهمیدیم پسره همه خانواده هم به همین نام صداش میکنن ... هنوز نیومده جای خودشو تو خانواده پیدا کرده . دو تا خواهر گلش نفیسه جون و نازنین زهرا ی عزیز چند وقته خونه رو برای اومدنش آماده میکنن . همه دوست دارن تا پایان شهریور ماه بیاد و نیمه اولی باشه که تو زندگیش یه سال عقب نیافته , ولی ظاهرا جای خوبی داره و خیال اومدن نیاره . الانم که 31 شهریوره هیچ خبری نیست . انشاالله به سلامتی بیا...
31 شهريور 1391
1